گسترش عشق و مهربانی: چهار تمرین مدیتیشن برای قلب
این مقاله برگرفته از گفتگوهای ذهنی “وینی فرارو” دربارۀ مدیتیشن مهر است:
هنگامی که تمرین مدیتیشن را به تازگی شروع کرده بودم، شاید در دو سال اوّل، صرفاً یکجا مینشستم و به مدیتیشن فکر میکردم. گمان میکردم باید همین کار را انجام دهم. با خود فکر میکردم اگر مدیتیشن کنم چه اتفاقی میافتد؟ احتمالاً فلان اتفاق رخ دهد، ممکن است گسترده باشد، ممکن است زیبا باشد. بنابراین، من به جای تصوّر تجربۀ واقعی، یعنی نشستن و تنّفس، تمرین را تجسّم میکردم، که در واقع تجربۀ مستقیم خودم است.
از آنجایی که در گذشته چندین بار درهای قلبم را بسته بودم، نمیخواستم دوباره آن دردها را تجربه کنم، زیرا بسیار آزار دهنده بودند. شاید تروماهایی داشتم. کشیدن دیوارهای آهنین دور قلب، نتیجۀ یک زندگی دشوار است. تلاش برای محافظت از خود در نظر من منطقی بود. هر بار که مجبور شدهایم جان خود را نجات دهیم، کاری که لازم است را انجام دادهایم. امّا فکر میکنم احساس دوری یا بیگانگی از خود تقریباً برای همه اتفاق میافتد.
پس چرا چیزی که به ما کمک کرده است را علیرغم تصدیق، رها میکنیم؟ زره پوش کردنِ خود روش فوق العادهای برای بقاست، امّا ممکن است مانعی برای آزادی و خوشبختی ما باشد. پس چگونه میتوانیم به میز برگشته و یک ارتباط کامل با خود برقرار کنیم؟
چگونه میتوانیم در کل مدت این نمایش یک پشت صحنه برای خود داشته باشیم؟ زیرا هر بار که قسمتی از زندگی را حذف میکنیم، در واقع شور و نشاط زندگیمان را نیز حذف کردهایم. نمیتوانیم فقط درد را از بین ببریم، به ناچار بخشی از شادی و احساس تعلق را نیز حذف خواهیم کرد.
زمانی که درهای قلبم را میبندم، با خودم تنها میمانم. من امنیت دارم، اما تنها هستم. میگویند همۀ راهها یک مقصد دارند: نجات ما از بلای تنهایی. پس به میزمان بر میگردیم، به قلبمان رجوع میکنیم و میگوییم: «مدت زیادی است که تو را رها کردهام. امّا اکنون من حاضرم برگردم، من حاضرم سعی کنم در خانه بمانم». دسترسی به قلبی که از آن دور شدهایم، نیازمند تمرین است.
به همین دلیل است که ما باید این تمرینات را برای قلبمان انجام دهیم. زیرا ما جهان را از طریق ذهنمان تجربه میکنیم. بنابراین، بنظر من منطقی است که بینش خود را به ویژگیهای سالم مجهز کنیم. با کمی تمرین میتوانیم خودآگاهی را به آن نورِ طلاییِ آفتاب در هنگام غروب تبدیل کنیم، که به هر چیزی بتابد، باعث زیباییاش میشود.
مینشینیم، آماده میشویم و به آنچه پیش میآید اهمیت میدهیم. باید از بسیاری از خواستههای خود در این لحظه صرف نظر کنیم. در غیر این صورت، باز هم گم میشویم. اوه! من احساس خوبی دارم. فکر میکنم این کار را به درستی انجام میدهم. اگر احساس خوبی نداشته باشم، باید تمرین دیگری را امتحان کنم.
یک نگاه عمیق عاشقانه به تک تک لحظات داشته باشید.
گاهاً احساساتی به سراغمان میآیند که الزاماً خوشایند و مطلوب نیستند، و از آنجایی که همیشه نمیتوانیم نسبت به این احساسات بردبار و صبور باشیم، بنابراین، برخی اوقات، نگاه عمیق به لحظۀ حال به انتخاب خودمان کنار گذاشته میشود. هر فردی که حتی اندکی تمرین کرده باشد، میداند که مدیتیشن این نیست. من میخواهم نگاهی عمیق و عاشقانه به لحظه لحظۀ واقعیت داشته باشم. پس از آن میتوانم به قلب آموزش دیدهام اعتماد کنم؟ زیرا با این کار ما قلب را تربیت میکنیم. آیا میتوانم به آن اعتماد کنم که پاسخها را با یکی از چهار طعم عشق ایجاد کند؟ وقتی موضوع دردناکی وجود داشته باشد، آیا قلب من دلسوزی خواهد کرد؟ بله! طبیعتاً. وقتی چیز زیبایی وجود داشته باشد، آیا در قلب من شادی به وجود خواهد آمد؟ بله. وقتی به تمرینهای قلبی فکر میکنم، آنها را به کیمیای حضور تشبیه میکنم. چرا که ما با توجّه به همه چیز و تلاش برای ایجاد صمیمیت، به آنها برکت میدهیم.
وقتی به چهار تمرین قلبی یعنی ویژگیهای مهربانی، شفقّت، شادی و متانت فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که این ویژگیها مانند چهار اتاق قلب هستند. موافقید؟ چهار طعم عشق، که تمرین میکنیم پاسخهایمان را با استفاده از آنها ایجاد کنیم. اگر رابطه خود با قلبمان را بازسازی کنیم، هر چه که پیش بیاید، میتوانیم به پاسخ قلبمان اعتماد کنیم.
بنابراین، مهربانی زیبایی را تشخیص میدهد. شفقّت میفهمد که مشکل کجاست. شادی موفقیتهای مردم را میبیند و میخواهد آن موفقیتها ادامه پیدا کنند، و آرامش همه چیز را در مسیر درست نگه میدارد. زیرا اگر هر کدام از آنها از تعادل خارج شوند، مهربانی به رفتار احساسی تبدیل خواهد شد. بنابراین، چیزی که آن را در مسیر صحیح نگه میدارد، آرامش است. درک من از اعتدال، نزدیک بودن به همه چیز است.
ما میدانیم که هر چه کاری را بیشتر تمرین کنیم، آسانتر خواهد شد. این بدان معنا نیست که این رابطه خطی است، و با هر بار تمرین کارمان کمی آسانتر میشود. این کار مانند مونتاژ نیست. بیشتر شبیه این است: آیا میتوانم در لحظه حضور داشته و به آنچه پیش میآید اهمیت بدهم؟ آیا واقعاً میتوانم در تجربۀ خود حضور داشته و به آنچه در حال رخ دادن است تمایل داشته باشم؟ نه ایدههای من در مورد آن، نه امیدهای من و نه ترسهایم را دخالت نمیدهم. بلکه اجازه میدهم اتفاقات به وجود آمده و به مرگ طبیعی بمیرند. لازم نیست به رودخانۀ تجربه پریده و پارو بزنید تا سریعتر بگذرد. لازم نیست وسط آن پریده و آن را متوقف کنید تا به آرامش خیال برسید. ما چیزها را همانطور که به وجود میآیند، و تقریباً بدون هیچ تلاشی، نظاره میکنیم. چیزهایی به وجود میآیند، ما آنها را یادداشت میکنیم و به آنها اجازه عبور میدهیم. نه شخصی، نه دائمی، نه کامل. ما اکنون این کار را میکنیم.
ذهن مدام در تلاش است همه چیز را دسته بندی کند، این خوب است، این بد است، این ماهرانه است، این ناشیانه است. این عمل از ما میخواهد که از برچسبها عبور کرده و به ماهیت تجربه نگاه کنیم. این چیست؟ مجموعهای از احساسات که من آن را اضطراب یا شادی بی حد و حصر مینامم. واقعاً کنجکاو شوید: ما میتوانیم تجربۀ واقعی را کشف کنیم. زیرا همانطور که رودولف اشتاینر گفت: «تا زمانی که چیزی را دوست نداشته باشم، خودش را برای من آشکار نمیکند».
کاری که تا حدودی این امکان را فراهم میکند، نشستن برای مدتی طولانی است. به این ترتیب، ثبات ذهنی کافی داشته، و میتوانیم به یک چیز متصل شویم. در نتیجه، توجّه خود را حفظ میکنیم، و مدام دنبال جایی راحت نیستیم.
فکر میکنم وقتی تمرین را شروع کردم، بسیار مایل بودم خودم را تجربه کنم. وقتی به این شکل با قلب خود تمرین میکنم، نسبت به خودم تجربه کسب کرده و هر چیزی را که در آن فضا در انتظارم است، ملاقات میکنم.
2 دیدگاه
حتما نظرت رو برامون بنویس
سلام خیلی عالی و شنیدنی بود
سلام خیلی عالی و شنیدنی بود